درد دل با دخترم
پارمیسم دخترم ...روزهای سختی رو میگذرونم ...تصمیم گرفتم مهاجرت کنیم به یه کشور بزرگ و مرفه ..خیلی برام سخته چون من به مامان بزرگ و بابابزرگتون خیلی وابستم ..دایی بابک چند وقته اهواز زندگی میکنه و من یک هفته ندیده بودمش داشتم دیوونه میشدم .روزی ده بار با خاله مهتاب حرف میزنم و صدبار با خاله مهسا ...اینا حرف دل مامانیه ولی باید واسه آینده شما تصمیم میگرفتم .اینکه چشم به هم بزنم و تو و داداشی بزرگ شدین ..امکان پیشرفتتون و درس خوندنتون ...ب.همینکه پاسپورت یه کشور رو داشته باشین که لازم نباشه هفت خوان رستم رو بگذرونید و اینکه بتونید آروم و بی دغدغه زندگی کنید و هزارتادلیل دیگه ...من و بابا تصمیم گرفتیم و از خدا میخوام بهترین رو سر راهمون قرار بد...
نویسنده :
مامانی
23:30